اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۳۴

۱

روزی که از لب تو بر ما سلام باشد

شادی قرار گیرد، عشرت مدام باشد

۲

گر جان من بخواهی، کردم حلال بر تو

چیزی که دوست خواهد، بر ما حرام باشد

۳

گفتی که: در فراقم زحمت کشیده‌ای تو

مردم هزار نوبت، زحمت کدام باشد؟

۴

در هر دو هفته بینم روی ترا، ولیکن

آن دم که بینم او را، ماهی تمام باشد

۵

احوال قید چون من سرگشته‌ای چه داند؟

جز بیدلی که او را پایی به دام باشد

۶

گویی که: من ببینم روزی به دیدهٔ خود

کان رفته باز گردد و آن تند رام باشد؟

۷

نشگفت اگر بسوزد دلها به گفتهٔ خود

چون اوحدی کسی کو شیرین کلام باشد

تصاویر و صوت

نظرات