اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۴۱

۱

سر عشق از خرد برون باشد

عشق را پیشرو جنون باشد

۲

چند گویی که: عشق بدبختیست؟

پس تو پنداشتی که چون باشد؟

۳

گر تو بر خوان عشق خواهی بود

خورشت خاک و باده خون باشد

۴

رقت چشم آرزومندان

اثر حرقت درون باشد

۵

به نصیحت قرار کی گیرد؟

دل ، که از عشق بی‌سکون باشد

۶

کی به شاخ غمش رسد دستی؟

که نه در زیر این ستون باشد

۷

اوحدی، گر تو صد زبان داری

عاشق بی‌درم زبون باشد

تصاویر و صوت

نظرات