اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۴۳

۱

هر نقش که پیش آید گویم: مگر او باشد

چون او برود، گویم: آن دگر او باشد

۲

بی‌او نبود هرگز چیزی که شود زایل

زیرا نشود زایل آن چیز اگر او باشد

۳

از خصم نمی‌نالم وز تیغ نمی‌ترسم

از تیغ کجا ترسد؟ آن کش سپر او باشد

۴

روزی که به قتل من شمشیر کشد دشمن

بر هم نزنم دیده گر در نظر او باشد

۵

گر راست رود سالک، در هر قدمی او را

هر چیز که پیش آید زان پیشتر او باشد

۶

جز صدق مبر با خود در راه، که تا منزل

هم بدرقه او گردد، هم راهبر او باشد

۷

روزی که تو برگیری دست غلط از دیده

این جمله که می‌بینی خود سر بسر او باشد

۸

زو گر خبری خواهی، با راهروی بنشین

تا چون خبرت گوید، عین خبر او باشد

۹

چون اوحدی ار خواهی کردن سفر علوی

آنجا نرسی، الا کت بال و پر او باشد

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۲۳۷

نظرات