
اوحدی
غزل شمارهٔ ۲۴۴
۱
با عارض و زلفت قمر و قیر چه باشد؟
پیش لب و رویت شکر و شیر چه باشد؟
۲
در خواب سر زلف تو میبینم و این را
جز رنج دل شیفته تعبیر چه باشد؟
۳
گویند که: آشفته و زنجیر ولی ما
آشفته چنانیم که زنجیر چه باشد؟
۴
صوفی اگر آن روی نبیند بگذارش
کان مرغ ندانست که: انجیر چه باشد؟
۵
گفتی: دل خود را سپر تیر غمم کن
شمشیر بیاور، سپر و تیر چه باشد؟
۶
ما را غم هجران تو بد واقعهای بود
این واقعه را چاره و تدبیر چه باشد
۷
گویی که: به تقصیر ز ما کام نیابی
جان میدهم از عشق تو، تقصیر چه باشد؟
۸
ای اوحدی، از خوان غم عشق دلت را
غیر از جگر سوخته توفیر چه باشد؟
۹
معشوقه به زر نرم شود، گر تو نداری
خاموش نشین، این همه تقریر چه باشد؟
نظرات