اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۴۶

۱

آن کس که دلیش بوده باشد

و آن دل صنمی ربوده باشد

۲

آن ساده چه داند این حکایت؟

کو را ستمی نسوده باشد

۳

دود دل ما کسی ببیند

کش آینهٔ زدوده باشد

۴

ای مدعی، از نکوهش ما

بگذر تو، که ناستوده باشد

۵

آن روز بیا و دیده دربند

کو پرده ز رخ گشوده باشد

۶

آن یار که در وفاش تا روز

بیدارم و او غنوده باشد

۷

گفتی: سرفتنه‌ایش بودست

جز کشتن ما چه بوده باشد؟

۸

قاصد، که ببرد نامهٔ من

چون نامه بدو نموده باشد؟

۹

دانم که: به وصف من رقیبش

عیبی دو سه در ربوده باشد

۱۰

گو: قصهٔ دوستان خود دوست

از بد گویان شنوده باشد

۱۱

تا گندم اوحدی رسیدن

دشمن چو خورد دروده باشد

تصاویر و صوت

نظرات