
اوحدی
غزل شمارهٔ ۲۴۷
۱
او همانا نابهٔ شبهای من نشنیده باشد
ورنه هم بر گریهای زار من بخشیده باشد
۲
نی، چه باک از نالهٔ من لالهرویی را؟ که صد پی
همچو گل برگریهٔ شبگیر من خندیده باشد
۳
ماه گردون از برای گرد خاک آستانش
ای بسا شبها که گرد کوی او گردیده باشد
۴
گفتمش: بر روی خاکآلود من نه پای، گفتا:
چون نهم بر خاک پایی را که جایش دیده باشد؟
۵
بارها پیچیده باشد بر سرم سودا و رفته
پیش آن بدمهر و از من روی بر پیچیده باشد
۶
او مرا خاطر برنجاند، من او را عذر خواهم
همچنان گویم: مبادا خاطرش رنجیده باشد
۷
اوحدی را ناپسندی گفت و هر کس کان حکایت
کرده باشد گوش، میدانم که نپسندیده باشد
تصاویر و صوت

نظرات