اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۴۸

۱

چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟

دردم تو می‌فرستی، درمانم از که باشد؟

۲

گفتی: برو ز پیشم، خود می‌روم، ولیکن

زین غصه گر بمیرم تاوانم از که باشد؟

۳

چون در فراق خویشم زار و ضعیف کردی

گر بار غم کشیدن نتوانم، از که باشد؟

۴

دردم همی فرستی هر ساعت از برخود

باز آر به درد دوری درمانم، از که باشد؟

۵

چون بوسه‌ای به زاری هرگز نمی‌دهی تو

گر بعد ازین به زورت بستانم، از که باشد؟

۶

دوشم به طنز گفتی: کز کیست این فغانت؟

زخم تو می‌خورم من، افغانم از که باشد؟

۷

جوری که می‌پسندی بر اوحدی نهانی

گر در میان مردم برخوانم، از که باشد؟

تصاویر و صوت

نظرات