اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۶

۱

غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا

ترا گر خبر شدی نبدی غمی مرا

۲

دمم می‌دهی که: من بیابم دمی دگر

گره بر دمم زدی، رها کن دمی مرا

۳

به نام تو زیستم همه عمر و خود ز تو

نه بر دست نامه‌ای، نه بر لب نمی‌مرا

۴

مکن بیش ازین ستم، به نیکی گرای هم

چو زخمم به دل رسید، بنه مرهمی مرا

۵

مرا در فراق خود به پرسش عزیز کن

که هرگز نیوفتاد چنین ماتمی مرا

۶

نخواهم به عالمی غمت را فروختن

کز آنجا میسرست چنین عالمی مرا

۷

غم روز هجر تو بگویم یکان یکان

اگر در کف او فتد شبی محرمی مرا

۸

کم و بیش اوحدی چو اندر سر توشد

تو نیز پرسشی بکن به بیش و کمی مرا

تصاویر و صوت

نظرات