اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۸

۱

زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را

خامی که دل ندارد این غم نباشد او را

۲

گفتی که: دل بدو ده، من جان همی فرستم

زیرا که با چنان رخ دل کم نباشد او را

۳

عیسی مریم از تو گر بازگردد این دم

این مرده زنده کردن در دم نباشد او را

۴

گویند ازو طلب دار آیین مهربانی

نه نه، طلب ندارم، دانم نباشد او را

۵

از پیش هیچ خوبی هرگز وفا نجستم

زیرا وفا و خوبی با هم نباشد او را

۶

از چشم من خجل شد ابر بهار صد پی

او گر چه بربگرید، این نم نباشد او را

۷

این گریه کاوحدی کرد از درد دوری او

گر بعد ازین بمیرد ماتم نباشد او را

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۱۵۲

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۱/۲۳ - ۱۶:۴۳:۳۸
برای نم لغت نبک و نیز آغار را داریم ولی از ترکیبات نم نمین را داریم که زیر سایه نمور رفته است .