اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۲۸۴

۱

خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند

همه غم رفت و ه بغیر از غم آن یار نماند

۲

گر چه در پای دلم خار جفا بود، دگر

گل به دست آمد و در پای دلم خار نماند

۳

آن گروهی که به آزار دلم کوشیدند

چون برفتند دگر هیچ دلازار نماند

۴

دشمن از غصهٔ من علت بیماری داشت

دوستان مژده، که آن ناخوش بیمار نماند

۵

چشم من بر سر خاک درش از شوق امشب

سیل خونین صفتی ریخت، که دیوار نماند

۶

ناله میکردم و گفت: اوحدی، این روزی دو

قصه بسیار نگوییم، که بسیار نماند

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۲۵۰

نظرات