
اوحدی
غزل شمارهٔ ۲۹
۱
آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را
خوبرویان جهان بنده به جانند او را
۲
دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز
جای آنست که بر دیده نشانند او را
۳
دامنش پاک ز عارست و دلش پاک ز عیب
پاکبازان جهان بنده از آنند او را
۴
گر در افتد به کفم دامن وصلش روزی
از کف من به جهانی نجهانند او را
۵
نیست بیمصلحتی از بر او دوری من
برمیدم ز برش، تا نرمانند او را
۶
قیمت قامت او را من بیدل دانم
ورنه این یک دوسه افسرده چه دانند او را؟
۷
ای که گشت اوحدی از بهر تو بدنام جهان
بندهٔ تست، نام که خوانند او را
نظرات
کاظم ایاصوفی
هاوژان شارویرانی
هاوژان شارویرانی