
اوحدی
غزل شمارهٔ ۲۹۵
۱
آن نه من باشم که چون میرم به تابوتم برند
یا به دوش و سر خراب و مست و مبهوتم برند
۲
مثل زر خالص برون آیم ز آتش، گردرو
از برای آزمایش همچو یاقوتم برند
۳
مشتری قوسی نهادست از برای بزم من
تا بسان آفتاب از دلو در حوتم برند
۴
از جوان بختی که هستم وقت پیوستن به حق
ننگ دارم گر ز راه چرخ فرتوتم برند
۵
بر فلک بینی صعود روح پاکم، زهره وار
فیالمثل صد نوبت ار در چاه هاروتم برند
۶
چون اله خویش را تقدیس کردم سالها
پس مرا میزیبد ار بر قدس لاهوتم برند
۷
نیستم ز آنها در آن گیتی که بر کاخ بهشت
چون طفیلی از برای خرقه و قوتم برند
۸
هر کجا من خوان معنی گسترم، کروبیان
طرفه نبود گر به میکائیل سرغوتم برند
۹
ایهاالناس، اوحدی وار الوداعی میزنم
زانکه وقت آمد کزین زندان ناسوتم برند
نظرات