اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۰

۱

نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را

چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟

۲

اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید

که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را

۳

دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده می‌داری

من اینک فاش می‌گویم! به نزدیک من آر او را

۴

مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو

دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را

۵

سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید

بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را

۶

بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون

چو می‌گویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را

۷

نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان

گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محسن حیدرزاده جزی
۱۳۹۵/۰۳/۲۷ - ۱۸:۲۵:۲۲
در بیت 5 از به جای ار ثبت شده است .
user_image
فرهاد
۱۳۹۷/۰۹/۰۲ - ۱۳:۲۴:۴۳
با سلام در بیت ششم. بحال اوحدی هرگز نکردی التفات اکنون. در پناه خدا
user_image
ثریا کهریزی
۱۴۰۳/۰۴/۲۷ - ۲۰:۲۰:۰۷
سر زلفت پریشانی بسی کرد، (( ار )) به چنک آید.   بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را   بحال اوحدی هرگز (( نکردی)) التفات اکنون   چو می‌گویی، غلام ماست، (( باری )) نیک دار او را