اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۰۱

۱

دل به کسی سپرده‌ام کو همه قصد جان کند

کام کسی روا نکرد، اشک بسی روان کند

۲

هر که بدید کار ما وین رخ زرد زار ما

گفت که: در دیار ما جور چنین فلان کند

۳

حجت بندگی بدو، دارم از اعتراف خود

بی‌خبرست مدعی، هر چه جزین بیان کند

۴

گفت:وفا کنم، دلا، هر چه بگوید آن پری

بر همه گوش کن ولی این مشنو که آن کند

۵

زلف دراز دست را بند نهاد چند پی

ور بخودش فرو هلد بار دگر چنان کند

۶

من سخن جفای او با همه گفته‌ام، ولی

پند نگیرد اوحدی، تا دل و دین در آن کند

تصاویر و صوت

نظرات