اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۰۷

۱

عاشق کسی بود که چو عشقش ندی کند

اول قدم ز روی وفا جان فدی کند

۲

دلبر، که دستگیری عاشق کند ز لطف

گر جان کنند در سر کارش کری کند

۳

زهری که دشمنی دهد از بهر رنج، تو

بستان به یاد دوست بخور، تا شفی کند

۴

بستم دکان مشغله را در به روی خلق

تا عشق او در آید و بیع و شری کند

۵

از آستان نمی‌گذرم تا جفای او

خاکم وظیفه سازد و خونم جری کند

۶

بر کشتگان تیغ غم او کفن مپوش

کان به شهید عشق که از خون ردی کند

۷

مجنون که شب رود بر لیلی، شگفت نیست

روز از تحملی ز سگان حمی کند

۸

باد هواست، چار حد آن خراب کن

هر خانه را که جز هوس او بنی کند

۹

ای اوحدی، ز هر چه کنی کار عشق به

آیا کسی که عشق ندارد چه می‌کند؟

تصاویر و صوت

نظرات