اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۱۱

۱

نی بین که چون به درد فغانی همی کند؟

هر دم ز عشق ناله بسانی همی کند

۲

او را همی زنند به صد دست در جهان

وز زیر لب دعای جهانی همی کند

۳

سر بسته سر سینهٔ عشق بی‌نوا

از نی شنو، که راست بیانی همی کند

۴

بادیش در سرست و هوایی همی پزد

دستیش بر دلست و فغانی همی کند

۵

راهی همی زند دل عشاق را وزان

بر چهره‌شان ز اشک نشانی همی کند

۶

گاه از گرفت و گیر بلایی همی کشد

گه با گشاد و بست قرانی همی کند

۷

هر ساعتیش راه روان می‌دهند و او

دم در کشیده جذب روانی همی کند

۸

آن بی‌زبان پردهن ساده بین که چون

هر دم حکایتی به زبانی همی کند؟

۹

دف هر زمان چو نی سرانگشت می‌گزد

زان فتنها که نی به زمانی همی کند

۱۰

در جان نشست هر چه ز دل گفت دم بدم

صید دلی و غارت جانی همی کند

۱۱

چون اوحدی ز زخم پراگنده پیر شد

و آن پیر بین که کار جوانی همی کند

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۲۶۱

نظرات