اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۲

۱

با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟

راز سر گردان عاشق پیشهٔ غم کشته را؟

۲

آب چشم من ز سر بگذشت و می‌گویی: بپوش

چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟

۳

جان شیرین منست آن لب، بهل تا می‌کشد

در غم روی خود این فرهاد مجنون گشته را

۴

آنکه روزی گر چمان اندر چمن رفتی برش

باغبان از سرزنش می‌کشت سرو کشته را

۵

خال او حال مرا برهم زد و خونم بریخت

با که گویم حال این خال به خون آغشته را؟

۶

آسمان برنامهٔ عمرم نبشتست این قضا

در نمی‌شاید نوشتن نامهٔ بنوشته را

۷

خاک کوی او بهشتم بود هشتم، لاجرم

این زمان در خاک می‌جویم بهشت هشته را

۸

کمتر از شمعی نشاید بود و گر سر می‌رود

هم به پایان برد می‌باید سر این رشته را

۹

اوحدی خواهی که چون عیسی به خورشیدی رسی

آتشی درزن، بسوز این دلق مریم رشته را

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۱۵۲

نظرات

user_image
حسین چمنسرا
۱۳۹۶/۰۳/۱۸ - ۰۷:۲۳:۳۳
در بیت دوم : " چون توان پوشیدن این آب سر بگذشته را " ، " ز " اضافی است