
اوحدی
غزل شمارهٔ ۳۲۵
۱
تا کی از هجر تو بیخواب و خورم باید بود؟
به تو مشغول وز خود بیخبرم باید بود؟
۲
چاره کردم که مگر درد تو بهتر گردد
چو بتر شد، به ازین چاره گرم باید بود
۳
در میان بندم ازان زلف سیه زناری
اگر از دایره دین بدرم باید بود
۴
دوستی کم نکنم، با تو پسر، ور به مثل
دشمن مادر و خصم پدرم باید بود
۵
نگذارم که به خورشید کنندت مانند
ور به جان منکر شمس و قمرم باید بود
۶
نه به مهری که بریدی تو، ز دستت بدهم
که گرم سر ببری سر به سرم باید بود
۷
من که جز قصهٔ عشق تو ندانم سمری
اوحدی وار به عالم سمرم باید بود
نظرات