
اوحدی
غزل شمارهٔ ۳۲۶
۱
دوشم از وصل کار چون زر بود
تا به روز آن نگار در بر بود
۲
جام در دست و یار در پهلو
عشق در جان و شور در سر بود
۳
گل و شکر بهم فرو کرده
وز دگر چیزها که در خور بود
۴
با چنان رخ ز گل که گوید باز؟
با چنان لب چه جای شکر بود؟
۵
زلف مشکین بر آتش رخ او
خوشتر از صد هزار عنبر بود
۶
من و دلدار و مطربی سه به سه
چارمی حارسی که بردر بود
۷
شب کوتاه روز ما بر کرد
ور نه بس کار ها میسر بود
۸
مطرب از شعرها که میپرداخت
سخن اوحدی عجب تر بود
۹
گر چه عیسی دمی نمود او نیز
نیم شب در میانه سر خر بود
تصاویر و صوت

نظرات