اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۲۸

۱

آن روز کو که روی غم اندر زوال بود؟

با او مرا به بوسه جواب و سؤال بود

۲

با آن رخ چو ماه و جبین چو مشتری

هر ساعتم ز روی وفا اتصال بود

۳

از روز وصل در شب هجر او فتاده‌ام

آه! آن زمان کجا شد و باز این چه حال بود؟

۴

بر من چه شب گذشت ز هجران یار دوش؟

نه‌نه، شبش چگونه توان گفت؟سال بود

۵

گفتم که: بی رخش بتوان بود مدتی

خود بی‌رخش بدیدم و بودن محال بود

۶

آن بی‌وفا نگر که: جدا گشت و خود نگفت

روزی دلی ربودهٔ این زلف و خال بود

۷

ای اوحدی، بریدن ازان زلف همچو جیم

دیدی که بر بلای دل خسته دال بود؟

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۲۷۵

نظرات