
اوحدی
غزل شمارهٔ ۳۳۲
۱
سر دردم بر طبیب آسان نبود
گفت: تب داری، غلط کرد، آن نبود
۲
نوش دارو داد و آن سودی نداشت
گل شکر فرمود و آن درمان نبود
۳
بر طبیبم سوز دل پوشیده ماند
ورنه اشک دیدهام پنهان نبود
۴
من بکوشیدم که: گویم حال خویش
دل به دست و نطق در فرمان نبود
۵
عشق را هم عاشقی داند که: چیست؟
عشق دانستن چنین آسان نبود
۶
از دلیل این درد را نتوان شناخت
در کتاب این نکته را برهان نبود
۷
گر چه آهم برده بود از چهره رنگ
اشک چشمم کمتر از باران نبود
۸
جان به یاد دوست میرفت از تنم
این چنین جان دادنی ارزان نبود
۹
از فراق اندیشهای میکرد دل
ورنه، بالله، کم سخن در جان نبود
۱۰
ای که گفتی: چاره میدانم ترا
اوحدی نیز این چنین نادان نبود
۱۱
چارهٔ من وصل بود، اما چه سود؟
کان ستمگر بر سر پیمان نبود
نظرات