اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۳۵

۱

دوش بی‌روی تو باغ عیش را آبی نبود

مرغ و ماهی خواب کردند و مرا خوابی نبود

۲

در کتاب طالع شوریده می‌کردم نظر

بهتر از خاک درت روی مرا آبی نبود

۳

با خیال پرتو رخسار چون خورشید تو

چشم دل را حاجب شمعی و مهتابی نبود

۴

چشم من توفان همی بارید در پای غمت

گر چه از گرمی دلم را در جگر آبی نبود

۵

در نماز از دل بهر جانب که می‌کردم نگاه

عقل را جز طاق ابروی تو محرابی نبود

۶

جز لب خوشیده و چشم تر اندر هجر تو

از تر و خشک جهانم برگ و اسبابی نبود

۷

اوحدی را دامن اندر دوستی شد غرق خون

زانکه بحر دوستی را هیچ پایابی نبود

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۲۷۰

نظرات