
اوحدی
غزل شمارهٔ ۳۴۱
۱
روز وداع گریه نه در حد دیده بود
توفان اشک تا به گریبان رسیده بود
۲
نزدیک بود کز غم من ناله برکشد
از دور هر که نالهٔ زارم شنیده بود
۳
دیدی که: چون به خون دلم تیغ برکشید؟
آن کس که جان به خون دلش پروریده بود
۴
آن سست عهد سرکش بدمهر سنگدل
ما را به هیچ داد، که ارزان خریده بود
۵
چون مرغ وحشی از قفس تن رمیده شد
آن دل، که در پناه رخش آرمیده بود
۶
زان دردمند شد تن مسکین، که مدتی
دل درد آن دو نرگس بیمار چیده بود
۷
روز وداع دل بشد از دست و حیف نیست
کان روز اوحدی طمع از جان بریده بود
نظرات
الهام
حسین علویانی