اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۴۶

۱

در هر ولایتی ز شرف نام ما رود

گر دوست بر متابعت کام ما رود

۲

ای باد صبح دم، خبر او بیار تو

آنجا مجال نیست که پیغام ما رود

۳

هر حاصلی که داد به عمر دراز دست

ترسم که در سر هوس خام ما رود

۴

هر لحظه نامه‌ای بنویسم به مجلسی

روزی مگر به مجلس او نام ما رود

۵

دل را گر آرزوست که یابد مراد خود

ناچار بر مراد دلارام ما رود

۶

زین سان که کم نمی‌کند آن شوخ سرکشی

بسیار فتنها که در ایام ما رود

۷

ای اوحدی،مریز دگر دانهٔ سخن

کان مرغ نیست یار که در دام ما رود

تصاویر و صوت

نظرات