اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۵۶

۱

شبم ز شهر برون برد و راه خانه نمود

چو وقت آمدنم دیر شد بهانه نمود

۲

به خشم رفت و درین گردش زمانم بست

چه رنجها که به من گردش زمانه نمود

۳

گهی ز چشمهٔ جنت مرا شرابی داد

گهی ز آتش دوزخ به من زبانه نمود

۴

چو مرغ خانه گرفتم درین دیار وطن

که این دیار به چشمم چو آشیانه نمود

۵

اگر چه این همه فانیست کور گشت دلم

چنانکه این همه فانیم جاودانه نمود

۶

شبی به مجلس رندان شدم به می خوردن

چه حالها که مرا آن می شبانه نمود!

۷

در آن میانه نشانی ز دوست پرسیدم

مرا معاینه پیری از آن میانه نمود

۸

چو روز شد همه شکر مغان همی گفتم

که این فتوحم از آن بادهٔ مغانه نمود

۹

گناه داشتم، اما چو پیش دوست شدم

به کوی خویشتنم برد وآشیانه نمود

۱۰

به استانش چو گفتم که: در میان آرم

کرانه کرد و رخ خویشم از کرانه نمود

۱۱

رخش ز دیدهٔ معنی به صورتی دیدم

که صورت دگران بازی و بهانه نمود

۱۲

چو پیش رفتم و گفتم که: من یگانه شدم

به طنز گفت: مرا اوحدی یگانه نمود

۱۳

از آن غزال شنیدم به راستی غزلی

که بر دلم غزل هر کسی ترانه نمود

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
Alborzzahedi alborziran۲۰۱۰@gmail.com
۱۴۰۱/۰۱/۲۵ - ۲۰:۴۵:۱۷
درخشان ترین شعر اوحدی ست