
اوحدی
غزل شمارهٔ ۳۶۲
۱
گر آن کاری که من دانم بر آید
بهل تا در وفا جانم برآید
۲
من آن ایام دولت را چه گویم؟
که گوی او به چوگانم برآید
۳
کدامین مور باشم من؟ که روزی
سخن پیش سلیمانم برآید
۴
شکار آهویی زان گونه وحشی
عجب کز شست و پیکانم برآید!
۵
چنان گریم ز هجرانش، که کشتی
به آب چشم گریانم برآید
۶
برآرد غنچهٔ مهر آن گیاهی
کز اشک همچو بارانم برآید
۷
رسانم اوحدی را دل به کامی
لب او گر بدندانم برآید
نظرات