
اوحدی
غزل شمارهٔ ۳۷
۱
ای غم عشق تو یار غار ما
جز غمت خود کس نزیبد یار ما
۲
کار ما با غم حوالت کردهای
نی، به اینها برنیاید کارما
۳
در ازل جان دل به مهرت داد و این
تا ابد مهریست بر رخسار ما
۴
ما همان اقرار اول میکنیم
گر دو گیتی میکنند انکار ما
۵
ساقی، از رندان حریفی را بخوان
تا به می بفروشد این دستار ما
۶
می بیار و خرقهٔ ما را بکن
تا ببیند مدعی زنار ما
۷
علم نیک و بد چو جای دیگرست
این تفاوت چیست در پندار ما؟
۸
زاهدان فردا چه گویندار خدای؟
سهل گیرد کار برخمار ما
۹
تا رضای او نباشد، اوحدی
توبه بیکارست و استغفار ما
نظرات