
اوحدی
غزل شمارهٔ ۳۷۰
۱
دیریست که یار ما نمیآید
پیغام به کار ما نمیآید
۲
هر کس به تفرجی و صحرایی
خود بوی بهار ما نمیآید
۳
ما را به دیار او نباشد ره
او خود به دیار ما نمیآید
۴
کمتر ز سگیم در شمار او
زیرا به شمار ما نمیآید
۵
ای دل، بتو پیش ازین همی گفتم:
کین عشق به کار ما نمیآید
۶
دولت همه جا برفت و باز آمد
هرگز بگذار ما نمیآید
۷
یک دم نرود که یاد او صد پی
اندر دل زار ما نمیآید
۸
آن دام که ما نهادهایم، ای دل
در چشم شکار ما نمیآید
۹
ای اوحدی، از خوشی کناری کن
کان بت به کنار ما نمیآید
تصاویر و صوت


نظرات