
اوحدی
غزل شمارهٔ ۳۷۸
۱
هر که از برگ و از نوا گوید
مشنو: کز زبان ما گوید
۲
بندهٔ خانهزاد باید جست
کو ترا سر این سرا گوید
۳
آنکه از کوی آشنایی نیست
کی سخنهای آشنا گوید؟
۴
چو مقامیست هر کسی را خاص
از مقامی که هست وا گوید
۵
دم ز چرخ فلک زند خورشید
ذره از خاک و از هوا گوید
۶
مرد را در سلوک مرقاتیست
راز بر حسب ارتقا گوید
۷
آنچه در خرقه گفته بود آن پیر
طفل باشد که در قبا گوید
۸
سخن از نیک میرود، بنیوش
به چه پرسی که از کجا گوید؟
۹
چه غم از جبرییل دارد دل؟
که ز پیغمبر و خدا گوید
۱۰
تا تو باشی و او به وقت سخن
تو جدا گویی، او جدا گوید
۱۱
این دویی از میان چو برخیزد
همه او گوید و سزا گوید
۱۲
اوحدی پیش او چه داند گفت؟
رخ او را هم او ثنا گوید
نظرات