
اوحدی
غزل شمارهٔ ۳۸۲
۱
ما بغیر از یار اول کس نمیگیریم یار
اختیار اولین یارست و کردیم اختیار
۲
هر زمان مهری و پیوندی نباشد سودمند
هر زمان عهدی و پیمانی نیاید سازگار
۳
سر یکی داریم و دریک تن نمیباید دو سر
دل یکی داریم و در یکدل نمیگنجد دو یار
۴
دل چه باشد؟ عشق میباید که باشد بر مزید
سر چه باشد؟ مهر میباید که باشد برقرار
۵
ای نصیحت کن، ملامت چند و چند؟ از دست تو
صد گریبان پاره کردم، دستم از دامن بدار
۶
گر تو هم در سینه داری غیرتی، رشکی ببر
ور تو هم در دیده داری حیرتی اشکم ببار
۷
عاشقم، گر عاشقی شوریده بینی در گذر
بیدلم، گر بیدلی آشفته بینی در گذار
۸
دامنم را چون تهی دیدی ز گل، خاری منه
دلبرم را چون بری دیدی ز من، خوارم مدار
۹
اوحدی، از یار هر جایی چه نالی بیش ازین؟
با تو میگفتم که: این کارت نمیآید به کار
نظرات