اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۸۷

۱

زلف مشکینت چو دامست، ای پسر

عارضت ماه تمامست، ای پسر

۲

در فروغ روی و چین زلف تو

مایهٔ صد صبح و شامست، ای پسر

۳

تا بود بر دیگری وصلت حلال

بر من آسایش حرامست، ای پسر

۴

زان دهان تنگ شیرینم بده

بوسه‌ای، گر خود به وامست، ای پسر

۵

هر زمان گویی که: فردای دگر

سوختم، فردا کدامست؟ ای پسر

۶

گر تو صد بارم بسوزی در فراق

تا نسازی، کار خامست، ای پسر

۷

در غمت گر نشکنم خود را، مرنج

آدمی را ننگ و نامست، ای پسر

۸

عالمی را بندهٔ خود کرده‌ای

اوحدی نیزت غلامست، ای پسر

تصاویر و صوت

نظرات