
اوحدی
غزل شمارهٔ ۳۹
۱
چو آشفته دیدی که شد کار ما
نگشتی دگر گرد بازار ما
۲
میازار ما را، که کار خطاست
دلیری نمودن به آزار ما
۳
به فریاد ما گر چنین میرسی
به گردون رسد نالهٔ زار ما
۴
دل ما ننالیدی از چشم تو
اگر جور کردی به مقدار ما
۵
بجز ما نخواهد خریدن کسی
متاعی که بستی تو در بار ما
۶
چه خسبی؟ که شبهای تاریک خواب
نیامد درین چشم بیدار ما
۷
مریز اوحدی را نمک بر جگر
که شوریده او میکند کار ما
تصاویر و صوت

نظرات
سعید