اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۹۰

۱

من که خمارم، به مسجدها مده راهم دگر

کاین زمان می‌‎خوردم و در حال می‌خواهم دگر

۲

محنت من جمله از عشقست و رنج از آگهی

باده‌ای در ده، که عقلم هست و آگاهم دگر

۳

رحم بر گمراه و سرگردان نگفتی: واجبست؟

رحمتی بر من، که سرگردان و گمراهم دگر

۴

مدتی دربسته بودم دیده از دیدار خواب

صورت او در خیال آمد ز ناگاهم دگر

۵

روی گندم‌گون او با من نمی‌دانم چه کرد؟

این همی دانم که: همچون کاه می‌کاهم دگر

۶

با زنخدانش مرا میلیست، می‌دانم که: زود

خواهد افگندن به بازی اندر آن چاهم دگر

۷

هم ببخشیدی دلش بر نالهٔ شبهای من

گر به گوش او رسیدی ناله و آهم دگر

۸

من که بر عشقم بریدستند ناف از کودکی

چون توان از عشق ببریدن به اکراهم دگر؟

۹

اوحدی امسال اگر آهنگ رفتن می‌کند

گو: سفر می‌کن، که من حیران آن ماهم دگر

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۲۹۳

نظرات