اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۹۴

۱

کاکل کافرانه بین، زیور گوش او نگر

و آن مغلی مغول‌ها بر سر و دوش او نگر

۲

رنگ قمر کجا بری؟ روی چو ماه او ببین

تنگ شکر چه می‌کنی؟ لعل خموش او نگر

۳

شیوه‌کنان چو بگذرد بر سر اسب گوی‌زن

تندی مرکبش ببین، گرمی و جوش او نگر

۴

در عجبی ز حیرتم، در رخ چون نگار او؟

حیرت من چه می‌کنی؟ بردن هوش او نگر

۵

گر به رخش نگه کنم، بهر نگاه کردنی

زهر مریز بر دلم، چشمهٔ نوش او نگر

۶

مست شبانه بامداد، آمد و کرد قتل ما

فتنهٔ روز ما ببین، مستی دوش او نگر

۷

ای که به وقت تاختن غارت او ندیده‌ای

حجرهٔ اوحدی ببین، خانه فروش او نگر

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محمد
۱۳۹۶/۰۶/۰۹ - ۰۵:۴۴:۳۴
مصرع دوم بیت اول این شعر زیبا با ضبط گنجور بی‌معنی‌است و به‌جای کلمۀ «مغوله» نغوله باید باشد.