اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۳۹۸

۱

ای ساربان، که رنج کشیدی ز راه دور

آمد شتر به منزل لیلی، مکن عبور

۲

اینست خارها که ازو چیده‌ایم گل

وین جای خیمها که درو دیده‌ایم حور

۳

این لحظه آتشست به جایی که بود آب

و امروز ماتمست به جایی که بود سور

۴

آن شب چه شد؟ که بی‌رخ لیلی نبود حی

و آن روز کو؟ که موقف دیدار بود طور

۵

خون جگر بریخت دل من به یاد دوست

ای چشم اشکبار، چرایی چنین صبور؟

۶

زین پیش بود نفرتم از دور از زمان

دردم چنان گداخت که هستم ز خود نفور

۷

جز دستبوس دوست نباشد مراد من

روزی که سر ز خاک بر آرم به نفخ صور

۸

ای اوحدی، چو روی کنی در نماز تو

بی روی او مکن، که نمازیست بی‌حضور

تصاویر و صوت

نظرات