اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۰

۱

از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما

که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما

۲

ما قصه‌ای که بود نمودیم و عرضه داشت

تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما

۳

نی‌نی ، به پیک و نامه چه حاجت؟ که حال دل

دانم که نانوشته بخواند مشیر ما

۴

ای باد صبح‌دم خبر ما بپرس نیک

کین نامها نه نیک نویسد دبیر ما

۵

ای صوفی، ار تو منکر عشقی به زهد کوش

ما را ز عشق توبه نفرمود پیر ما

۶

بس قرنها سپهر بگردد بدین روش

تا بر زمین عشق نیابد نظیر ما

۷

پستان خود به مهر بیالود و دوستی

روز نخست دایه که می‌داد شیر ما

۸

در آب و گل ز آدم خاکی نشان نبود

کغشته شد به آب محبت خمیر ما

۹

دلبر ز آه و نالهٔ من هیچ غم نداشت

دانست کان شکار نیفتد به تیر ما

۱۰

زان دل شکسته‌ایم که بر دوست بسته‌ایم

کز ما دل شکسته طلب کرد میر ما

۱۱

سهلست دستگیری افتاد گان ولی

وقتی بود که دوست شود دستگیر ما

۱۲

با خار ساختیم، که گل دیر بردمد

شاخ بلند دوست به دست قصیر ما

۱۳

از جان برآمدست، نباشد شگفت اگر

در دل نشیند این سخن دلپذیر ما

۱۴

ای اوحدی، اگر ید بیضا بر آوری

مشنو، کزان تنور برآید فطیر ما

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
رسول
۱۳۹۷/۱۰/۰۶ - ۰۲:۵۸:۲۹
کغشته شدکاغشته شد
user_image
مهسا
۱۳۹۸/۰۴/۱۶ - ۲۰:۱۹:۳۲
میشه معنی شعر بگین و تلفظ بعضی کلمات
user_image
محمد طهماسبی دهنو(هانا دایی)
۱۳۹۸/۰۸/۰۹ - ۲۱:۱۴:۵۷
بانوی مهسای خواهر بزرگواردر آب و گل ز آدم خاکی نشان نبودکآغشته شد به آب محبت خمیر ماواقعا آدمی که بویی از محبت نبرده فقط از آب و خاک درستش کردن که چنین کسی نشانی از اون انسانی که خداوند از او خلیفه الله یاد کرده نیستو اینجا اوحدی میاد و عشق رو روح بخشِ انسانیت معرفی میکنهو میگه تا خمیر ما با آب محبت آغشته بشه نشانِ انسانیت تجلی پیدا میکنهو البته منظور دیگه ای هم میتونه داشته باشه که ((آب محبت)) همون روحی است که در وجود بشره چون روح ازلی است و قبل از اینکه بشر خلق بشه بوده و ودیعه‌ی الهی است که در وجود ماستو اگر انسان از این موهبت غافل باشه هرگز عشق رو درک نمیکنه