
اوحدی
غزل شمارهٔ ۴۰۰
۱
باد بهار میدمد و من ز یار دور
با غم نشسته دایم و از غمگسار دور
۲
آنرا که در کنار به خون پروریدهایم
خون در کنار دارم و او از کنار دور
۳
کارم ز دست رفت، چه معنی که دوستان
یادم نمیکنند بر آن نگار دور
۴
دیدی تو کارمن چو نگار، این زمان ببین
رویم به خون نگار وز دستم نگار دور
۵
ای باد صبح، اگر بر منظور ما رسی
آن بینظیر گو: نظر از ما مدار دور
۶
صد بار جور کردی و تندی نمود، لیک
چندین نگشتهای به جفا هیچ بار دور
۷
ای اوحدی، برو تو، که عهد وفای دوست
بازم نمیهلد که :شوم زین دیار دور
نظرات