
اوحدی
غزل شمارهٔ ۴۰۷
۱
منم غریب دیار تو، ای غریبنواز
دمی به حال غریب دیار خود پرداز
۲
به هر کمند که خواهی بگیر و بازم بند
به شرط آنکه ز کارم نظر نگیری باز
۳
گرم چو خاک زمین خوار میکنی سهلست
چو خاک میکن و بر خاک سایه میانداز
۴
درون سینه دلم چون کبوتران بتپد
چه آتشست که در جان من نهادی باز؟
۵
هوای قد بلند تو میکند دل من
تو دست کوته من بین و آرزوی دراز!
۶
بر آستین خیالت همی دهم بوسه
بر آستان وصالت مرا چو نیست جواز
۷
هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود
نظر به روی کسی بر نمیکنی از ناز
۸
اگر بسوزدت، ای دل، ز درد ناله مکن
دم از محبت او میزنی، بسوز و بساز
۹
حدیث درد من، ای مدعی، نه امروزست
که اوحدی ز ازل بود رند و شاهد باز
تصاویر و صوت

نظرات
مهراهورا
عبداله
سید محمد صادق ساداتی