اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۰۹

۱

یار ار نمی‌کند به حدیث تو گوش باز

عیبی نباشد، ای دل مسکین، بکوش باز

۲

چون پیش او ز جور بنالی و نشنود

درمانت آن بود که بر آری خروش باز

۳

هر گه که پیش دوست مجال سخن بود

رمزی سبک در افکن و می‌شو خموش باز

۴

ای باد صبح، اگر بر آن بت گذر کنی

گو: آتشم منه، که در آیم به جوش باز

۵

حیران از آن جمال چنانم که بعد ازین

گر زهر می‌دهی نشناسم ز نوش باز

۶

گفتی به دل که: صبر کن، او بی‌قرار شد

دل را خوشست با سخنانت به گوش باز

۷

خواهم بر آستان تو یک شب نهاد سر

آن امشبست گر نبرندم به دوش باز

۸

چون سعی ما به صومعه سودی نمی‌کند

زین پس طواف ما و در می‌فروش باز

۹

گر اوحدی به هوش نیاید شگفت نیست

مست غم تو دیرتر آید به هوش باز

تصاویر و صوت

احوال و آثار اوحدی اصفهانی معروف بمراغه ای و مثنوی منطق العشاق یا ده نامه اوحدی به اهتمام و انتخاب محمود فرخ - محمود فرخ - تصویر ۱۰۹

نظرات