
اوحدی
غزل شمارهٔ ۴۱۱
۱
اگر نوبهاری ببینیم باز
که بر سبزه زاری نشینیم باز
۲
به شادی بسی میبنوشیم خوش
به مستی بسی گل بچینیم باز
۳
سر از پوست چون گل برون آوریم
که چون غنچه در پوستینیم باز
۴
زمستان هجران به پایان بریم
بهار وصالی ببینیم باز
۵
چو دیوانگان رخ به عشق آوریم
پری چهرهای بر گزینیم باز
۶
بگو محتسب را که: بر نام ما
قلم کش، که بیعقل و دینیم باز
۷
نبودست ما را ز عشقی گزیر
برین بودهایم و برینیم باز
۸
که آن بیقرین را خبر میبرد؟
که با درد عشقت قرینیم باز
۹
بسی آفرین بر من و اوحدی
که نیکو حدیث آفرینیم باز
نظرات