
اوحدی
غزل شمارهٔ ۴۱۴
۱
هر چه گویم من، ای دبیر، امروز
نه به هوشم، ز من مگیر امروز
۲
قلم نیستی به من در کش
که گرفتارم و اسیر امروز
۳
سالها در کمین نشستم تا
در کمانم کشد چو تیر امروز
۴
رو بشارت زنان، که گشت یکی
با غلام خود آن امیر امروز
۵
پرده بر من مدر، که نتوان دوخت
نظر از یار بینظیر امروز
۶
میل یار قدیم دارد دل
تن ازین غصه، گو: بمیر امروز
۷
اوحدی، جز حدیث دوست مگوی
که جزو نیست در ضمیر امروز
نظرات