اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۱۶

۱

گلت بنده گردید و شمشاد نیز

غلام تو شد سرو آزاد نیز

۲

که صد رحمت ایزدی بر رخت

هزار آفرین بر لبت باد نیز

۳

ز مهر تو بگریست چشمم به خون

ز عشقت به نالم به فریاد نیز

۴

چو دیدی که چشم تو آبم ببرد

کنون می‌دهی زلف را باد نیز

۵

نباشد ترا بعد ازین برگ من

که بیخم بکندی و بنیاد نیز

۶

به لطف و نوازش بده داد ما

که جور تو دیدیم و بیداد نیز

۷

نه مثل تو آمد ز پشت پدر

نه مانندت از مادری زاد نیز

۸

پریر از لبت بوسه‌ای خواستیم

نداد آن و دشنامها داد نیز

۹

نبود اوحدی را توقع ز تو

که او را کنی در جهان یاد نیز

تصاویر و صوت

نظرات