اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۲۰

۱

به رخ شمع شبستانم تویی بس

به قامت سرو بستانم تویی بس

۲

نهان بودی زما، پیداستی باز

کنون پیدا و پنهانم تویی بس

۳

من و ما و دل و جان و سر و مال

همه کفرست، ایمانم تویی بس

۴

اگر در دل کسی بود، آن ندانم

میان نقطهٔ جانم تویی بس

۵

گر از خود دیگری گوید، من از تو

همی گویم، که برهانم تویی بس

۶

مرا پرسند: کز دانش چه دانی؟

چه دانم؟ هر چه میدانم تویی بس

۷

ز گل رویان این عالم که هستند

من آن می‌جویم و آنم تویی بس

۸

نمیدانم که دردم را سبب چیست؟

همی دانم که: درمانم تویی بس

۹

درین راه اوحدی را رهبری نیست

دلیل این بیابانم تویی بس

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۳۰۶

نظرات