
اوحدی
غزل شمارهٔ ۴۲۶
۱
سخت زیبا دلبرست او، چشم بد دور از رخش
ماه را ماند که میتابد همی نور از رخش
۲
این پریوش را اگر فردا به فردوس آورند
رخ چو بنماید، خجل گردد بسی حور از رخش
۳
گر به بستان آید آن گلچهر با این غنج و ناز
گل بماند در حجاب و غنچه مستور از رخش
۴
آیت نصرة بسی خوانم، که از راه وصال
باز گردد لشکر امید منصور از رخش
۵
همچو من در هجر جانان دور باد از کام دل
آنکه میدارد مرا بیموجبی دور از رخش
۶
آنچه مقدور من بیچاره بود، از جان و دل
رفت بر باد و نشد یک بوسه مقدور از رخش
۷
دست گیرد اوحدی را بیشک، ار دستان او
داستانی باز گوید پیش دستور از رخش
نظرات