اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۲۹

۱

درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش

که ما صد بار گم گشتیم همچون سایه در نورش

۲

وجود بیدلان پست از سواد چین زلف او

روان عاشقان مست از فریب چشم مخمورش

۳

به ایامی نمی‌شاید ز بامی روی او دیدن

خنک چشمی که می‌بیند دمادم روی منظورش!

۴

بهشتی را که میگویند باور میکنم، لیکن

دلم باور نمی‌دارد کزو بهتر بود حورش

۵

سرایی کین چنین یاری درو یابند، صد جنت

غلام سقف مرفوعست و خاک بیت معمورش

۶

به جور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او

کسی کو انگبین جوید، چه باک از بیم زنبورش؟

۷

ز عشق آن پری بر من چو رحمت میبری زین پس

گرت حلوا به دست افتد بیاور پیش محرورش

۸

کلام اوحدی سریست روحانی، که در عالم

بخواهد ماند جاویدان سواد رق منشورش

۹

ز راز عاشقی دورند و رمز عاشقی غافل

گروهی کندرین معنی نمی‌دارند معذورش

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
کسرا
۱۳۹۴/۰۴/۱۶ - ۱۴:۱۶:۰۴
بهشتی را که میگویند باور میکنم، لیکندلم باور نمی‌دارد کزو بهتر بود حورشاوووووووج خوش سلیقگی شاعر است این بیت دلربا
user_image
مهدیه
۱۳۹۶/۰۹/۱۶ - ۱۰:۴۳:۰۰
در برنامه شاخه گل شماره 406 این غزل همراه ویولن زیبای یاحقی خوانده شده است