
اوحدی
غزل شمارهٔ ۴۳۱
۱
دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش
کنون که قبله گرفتی سر از نماز مکش
۲
بر آستانهٔ معشوق اگر دهندت بار
طواف خانه کن و زحمت حجاز مکش
۳
ز ناز کردن او ناله چیست؟ شرمت باد
ترا که گفت: کزو کام جوی و ناز مکش؟
۴
نسیم باد، بده بوی آن نگار و دگر
مرا در آتش اندوه در گداز مکش
۵
ز من به حلقهٔ آن قبلهٔ طراز بگوی
که: بیش بر رخم از خون دل تراز مکش
۶
چو بوسه نمیدهی رخ به عاشقان منمای
چو دانه نیست درین عرصه دام باز مکش
۷
ازین سپس که ببینم بخواهمش گفتن
که: پرده بر رخت، ای یار دلنواز مکش
۸
کشیدم آن سر زلف دراز را روزی
به طیره گفت که: اوحدی، دراز مکش
۹
گرت خزینهٔ محمود نیست درست طمع
دلیر در شکن طرهٔ ایاز مکش
نظرات
کاظم ایاصوفی