اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۳۲

۱

که میبرد خبر عاشقان شیفته حالش؟

ز سجده گاه عبادت به پیش صدر جلالش

۲

هزار دیده بر آن چهره ناظرند ولیکن

نمی‌رسد نظر هیچکس به کنه کمالش

۳

مرا دلیست به حال از فراق صورت آن بت

که هیچ چاره ندانم به جز نهفتن حالش

۴

سیاه شد چو شب تیره روز روشن بختم

ز محنت شب هجران دیر باز چو سالش

۵

چه جای وصل؟ که بر آسمان رسم ز تفاخر

گرم به خواب میسر شود حضور خیالش

۶

هزار فال گرفتم من از صحیفهٔ ایام

چو نام دوست نیامد، نداشتیم به فالش

۷

به یاد دوست قناعت کن، اوحدی، که دل تو

به روز وصل ندیدیم و نیست مرد وصالش

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۳۱۰

نظرات