اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۵۲

۱

که رساند به من شیفتهٔ مسکین حال؟

خبری زان صنم ماهرخ مشکین خال

۲

هر سحر زلف چو شامش، که دلم در کف اوست

در کف باد شمالست، خنک باد شمال!

۳

نیست میلی به من آن را که ز میل رخ اوست

میل در میل ز خون دل من مالامال

۴

دل آشفته بجای کس دیگر بستم

که نه اندیشهٔ قربست و نه امید زوال

۵

شوق بوسیدن دستش اگرم پیش برد

به غلط پای بیرون می‌نهم از صف نعال

۶

پیش ازین دیده به امید وصالی میخفت

باز چندیست که در خواب نرفتم ز خیال

۷

بی‌رخ دوست نگوییم که: ماهی سالیست

کانچه بیدوست گذارند نه ماهست و نه سال

۸

حالتی هست دلم را که نمی‌یارم گفت

به ازین کشف نشاید که کنم صورت حال

۹

صبر فرمودی و فرمان تو مقدورم نیست

مطلب صبر جمیل از من مشتاق جمال

۱۰

اوحدی، نالهٔ بی‌فایده سودی نکند

دوست چون گوش بر احوال تو کردست مثال

تصاویر و صوت

نظرات