اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۵۵

۱

نگفتم: کین چنین زودت به جان اندر بکارم دل؟

کشی از خط مهرم سر، کنی از غم فگارم دل

۲

دلم ار خواستی، جانا، به حجت میدهم خطی

کزان تست جان من، گرت فردا نیارم دل

۳

نهم جان بر سر دل، چون دلم را یاد فرمودی

که تا در تحفه آوردن نباشد شرمسارم دل

۴

دلم تنگست، از آن چندین تعاون میکنم، ورنه

فدای خاک پای تست، اگر باشد هزارم دل

۵

اگر چشم تو این معنی به زاری گوش میکردی

برین صورت چرا بودی نزارم چشم و زارم دل؟

۶

چو گفتم: در میان تو بپیچم چو کمر دستی

شدی در تاب و دربستی به زلف تابدارم دل

۷

دلم را پار برد آن زلف و زان امسال واقف شد

چون امسال آشنا میشد، چرا میبرد پارم دل؟

۸

چو در سیل زنخدانت کشیدم دست بوسیدن

کشیدی از کفم دست و کفایندی چو مارم دل

۹

اگر بر آسمان باشی بزیر آرم چو مهتابت

دمی کندر دعای شب بر آن بالا گمارم دل

۱۰

نخواهی یاد فرمودن ز حال اوحدی، لیکن

ز من یاد آوری، دانم، که پیشت میگذارم دل

۱۱

به جان پرورده‌ام دل را ز بهر کار عشق تو

چو گشتی فارغ از کارش نمی‌آید به کارم دل

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۴۹۵

نظرات