اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۴۵۸

۱

نازنین، عیب نباشد، که کند ناز ای دل

او همی سوزدت از عشق و تو می‌ساز ای دل

۲

اگرت میل به خورشید رخش خواهد بود

بر حدیث دگران سایه بینداز ای دل

۳

او به آواز تو چون گوش نخواهد کردن

هیچ سودت نکند ناله به آواز ای دل

۴

چونکه پیوسته دل سوخته میخواهد دوست

گر نه قلبی تو، در آتش رو و بگداز ای دل

۵

با درون تو غمش چون سرخویشی دارد

خانه از مردم بیگانه بپرداز ای دل

۶

چشم آن ترک عجب تیر و کمانی دارد!

پیش آن تیر سپر زود بینداز ای دل

۷

باز بر دست همی گیرد و دل می‌شکرد

گوش می‌دار که: صیدت نکند باز ای دل

۸

اوحدی، بشنو اگر عافیتی می‌خواهی

به چنین روی نکو دیده مکن باز ای دل

تصاویر و صوت

نظرات